صبح با هزار بد بختی مادرم منو بیدار کرد رفتم مسواک زدم کیف مدرسه ام  را برداشتم بدون این که صبحانه بخورم رفتم مدرسه.آقا سوال کرد من دستم را بالا بردم: جواب را گفتم آقا گفت دست بزنین بچه ها دست زدنند:من صورتم اینجوری شده بود: من رفتم ساندویچی ناهار خوردم رفتم کانون نمایش تمرین کردم اومدم خونه چایی خوردم وخوابیدم بلند شدم شام خوردم ومشق هایم را نوشتم فیلم دیدم اون شب چون بعد از ظهر خوابیده بودم  خوابم نبرد ساعت 2 شب دندان هایم را مسواک زدم و خوابیدم.

باتشکر مدیریت وبلاگ امروز من

نظرات شما عزیزان:

عباس شماخه

ساعت18:37---15 اسفند 1392

- [ایمیل]

سلام خوشحال شدم خیلی خوب بود متشکرم لظفا به این وبسایت : عباس شماخه بیایید ممنونم آگه نیامدی من هم نمییام خدا حافظ منتظرتم<

عباس شماخه

ساعت18:37---15 اسفند 1392

- [ایمیل]

سلام خوشحال شدم خیلی خوب بود متشکرم لظفا به این وبسایت : عباس شماخه بیایید ممنونم آگه نیامدی من هم نمییام خدا حافظ منتظرتم<

selma

ساعت16:44---13 اسفند 1392

[وب سایت] - [ایمیل]

سلام دوست عزیز شمارو لینک کردم ممنون میشم شماهم منو بلینکید....

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: